دخترم با تو سخن مي گويم !
گوش كن كه با تو سخن مي گويم ، زندگي در نگهم گلزاري است و تو با قامت چون نيلوفر ، شاخه پر گل اين گلزاري . من به چشمان تو گل هاي فراوان ديدم :گل عفت ، گل صد رنگ اميد ، گل فرداي بزرگ ، گل فرداي سپيد …..
ديده بگشا و در انديشه گل چينان باش ، همه گلچين گل امروزند ، همه هستي سوزند ، كسي به فرداي گل باغ نمي انديشد ؛ آنكه گرد همه گل ها به هوس مي چرخد ، بلبل عاشق نيست ، بلكه گلچين سيه كرداري است كه سراسيمه دود در پي گل هاي لطيف ،! تا يكي لحظه به چنگ آورد و ريزد به خاك ، دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاك !
تو گل شادابي ، به ره باد مرو ، غافل از باغ مشو ، اي گل صد پر من ، با تو در پرده سخن مي گويم ! گل چو پژمرده شود ، جاي ندارد در باغ ، كس نگيرد ز گل مرده سراغ ، ديو خويان پليدي كه سليمان رويند ، همه گوهر شكنند ، ديو كي ارزش گوهر داند ؟ نه خردمند بود آنكه اهريمن را ، از سر جهل سليمان خواند .
دخترم ! اي همه هستي من ! تو چراغي ! تو چراغ همه شب هاي مني ! تو گلي ! دسته گلي ! دسته گل صد برگي تو يكي گوهر تابنده بي مانندي ! خويش را خوار مبين اي سرا پا الماس ! از حرامي بهراس ! قيمت خود نشكن ! قدر خود را بشناس !